05:11

ساخت وبلاگ

امکانات وب

واسم یه عکس فرستاده، مثل به نماز ایستاده های اهل تسنّن؛ ایستاده کنار نامجو، زیرش نوشته اینُ یادته؟ اون جملۀ اون روزهامُ نوشته، یدونه از این دو نقطه پرانتزها هم گذاشته تهش، گشتم دنبال عکس های ایسنا، آرشیو اون سال ها که هنوز ایران بود، اون روزها که سطل آشغال آتیش میزدیم و شلوار آبی نفتی پامون بود، با رکابی سفیدِ چرک، وی نشون میدادیم با انگشت، پیدا نکردمش، تاریخ به خودش دست میبره گاهی، گاهی تعمدا انکارت میکنه؛ بیشتر از چیزی که از توان خودت بر میاد، نوشتم یادته بوفۀ هنرُ؟ چی بود اسمش؟ خبر داری ازش؟ آرومم نکرد چیزی که نوشته بودم براش، یه حال غریبِ در دنیای تو ساعت چند است؛ ریخته بود تو سفیدی ایمیل، بک اسپیس زدم، حال و احوال کردم، پرسیدم کجاست، چیکار میکنه این روزها یا یه چیزهایی شبیه همین مراوده ها، دوباره پاکش کردم، مثل موسای پشتِ رود موندۀ عصا گم کرده، کف دستمُ گذاشتم پشت گردنم و زل زدم به عکس، غصه ام شد از این همه بی ربطی، از این که این همه حرف ندارم برای زدن، زحمتِ نوستالژی رو باید انداخت گردن خودش، با گوشی یه عکس تار گرفتم، یه امریکن شات از دماوند، نوشتم اینجا انگار، تو کورۀ آجرپزی داری نفس میکشی، یدونه از اون دو نقطه پرانترها هم؛ گذاشتم تهش کوریون...
ما را در سایت کوریون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6chorion0 بازدید : 9 تاريخ : پنجشنبه 30 دی 1395 ساعت: 18:15