04:21

ساخت وبلاگ

امکانات وب

نیزار روی آب بود؛ تن سبز و دل تهی، آخ که نمی آمد؛ به آشکارِ لبخندش نمی آمد، به تنِ سرد دست هاش، به رودی که فرو می ریخت هر بار هر بار هر بار؛ میان وسعت دریا، اسکله داشت پشت چشم هاش؛ مه آرام پشت پلک، ریز ریز خرده چوب ها، بطری های خالی آب، ردِ جا ماندۀ کفش ها، صدف صدف صدای دریا می داد؛ صدای بسترِ رود، صدای پرنده ای که، میان نیزار می دود کوریون...
ما را در سایت کوریون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6chorion0 بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 17 آذر 1395 ساعت: 18:34